تجربه ی آهنگین
تا حالا شده از تکرار یک تجربه احساس کنید به یک قاعده دست پیدا کردید؟
توی گیر و دار زندگی چند بار، شاید هم خیلی بار دلم خواست جای دیگران باشم اصلا نه جای دیگران،دوست داشتم خودم نباشم ،دیگران باشم.
دست رسی به این آرزو که محال ولی چند بار تا نزدیکی رسیدن به آرزوهام رفتم و حتی یک بار تا خود خود خودش رسیدم یعنی نه این که فک کنید یکی دیگه شدم!نه...ولی به جایگاهی که یکی دیگه توش بود و من می گفتم خدایا کاش من بودم رسیدم
ولی...
اصلا بزارید برای رسیدن به منظورم قضیه رو از یک طرف دیگه براتون تعریف کنم چند ماه پیش با خودم فکر کردم فلانی ببین عجب خانواده ی با شور حالی داره !و حس کردم در مدینه فاضله ای که من آرزوش دارم زندگی می کنه
خیلی نگذشت از این فکر ، اتفاقی پیش اومد که من جبور شدم یک هفته با اون خانواده و در جایگاه دوستم زندگی کنم.
حالا نه تنها دوستم در یک مدینه فاضله نمی بینم بلکه دلم برای موقعیتش می سوزه .
این تجربه ی همین یک بار نبود بارها پیش اومده که وقتی موقعیت یک نفر را از دور دیدم حسرت خوردم که کاش من جای او بودم(حسادت)ولی وقتی نزدیک شدم ...
یادم یک جا خوندم اگر تمام مشکلات مردم جهان شفاف بریزن توی یک کاسه هیچ کس حاضر نیست مشکلش با دیگری عوض کنه!!!پس یعنی همه ی ما قرار به یک اندازه ورزیده بشیم
و خلق الانسان فی ما کبد....