یعنی من از آن دسته آدم هایی هستم که گزشته شان را زورکی بغل کرده اند و بی خیال هم نمی شوند این موضوع امروز درست وسط سالن دانشگاه فهمیدم همون لحظه ای که داشتم به چهار سال قبل فکر می کردم و بعد وسط سالن دانشگاه تنهایی بلند بلند می خندیدم همین امروز که با غزاله از دانشگاه بر می گشتیم و غزاله هی نوستالژیک می شد و من فکر می کردم کی برسه این جا برای من هم نوستالژیک بشه گزشته انقدر برای من پررنگ شده که گاهی اوقات در حین اتفاق یک حادثه دقیقا در حین وقوع حادثه من در حال کنکاشم که خاطره اش چجوری تعریف کنم? یا کجا بنویسم???? خاطره: اصلا اگر این خاطره هانبودند انگار هیچ هویتی ....نه اصلا انگار هیچ منی نمی ماند.