شب امتحان همیشه یک مقوله ی یکهویی وحشتناک است!یکهویی از این جهت که هرچند از اول ترم خبر می کند ولی ما(بلا استثنای شما البته ) نمی فهمیم همان شب که می شود می فهمیم حتی روزش هم نمی فهمیم شبش می فهمیم
وحشتناک از این جهت که آن شب را یا نمی توانید بخوابید یا اگر بخوابید ...
اگر نخوابید:مطمِِئنأ اول جزوه ی مورد نظر را باز می کنید !بعد ده بار عمق فاجعه را در نهان خانه ی ذهنتان مرور می کنید .هزار بار از سر به ته و از ته به سر! بعد به استاد مورد نظر چند صد بار فحش های رکیک می دهید بعدتر سعی می کنید آرامش خود را حفظ کنید ...وچند صفحه ای جلو می روید
یکهو یاد فلسفه و... می افتید مطالب را یک جور فلسفی می بینید هر چند واحد فیزیک اتمی باشد و دلتان می خواهد روی همان چند سطرش ساعت ها وقت بگذارید بی خیال دو تا امتحان فردا!
بعد دچار خودبزرگ بینی می شوید آن چنان که آینده ی خودتان را استاد همان درس تصور می کنید و شیوه های آموزشی جدید ابداع می کنید
بعدترش دلتان می خواهد موسیقی دان شوید،یا شاید هم بروید نقاش شوید ...
بعدش خودتان را فحش می دهید که چرا از اول ترم درس نخوانده اید ،مثل بعضی ها برگه های جزوه را بیست و پنج بار نجویده اید(بلا نسبت اسب)،اصلا چرا نرفته اید تولد ،اه... به این هم می گن زندگی...؟
بعدش ولو میشوید روی تخت و ساعت را قطعا برای بیست دقیقه ی بعد کوک می کنید توی ذهنتان هی مدیتیشن می کنید که بیست دقیقه بخوابید...می خوابید...
ساعت لعنتی زنگ میزند شما با دوتا دست خفه اش می کنید ...هی زنگ می زند...هی خفه اش می کنید..
خواب امتحان هم قطعا می بینید!!!خواب امتحان هم خودش یک مقوله ی فجیع غیر انسانی است که شبیه بمب هسته ای در مغز آدم می ترکد
لعنتی فردا دوتا امتحان وحشتناک دارم وگرنه این قصه ادامه داشت...
در هر صورت این ها تفکرات یک مغز آماس کرده در شب امتحان است که البته قطعا به خودش قول داده است از ترم بعد مثل اسب درس بخواند ...