مفاتیح الحیاة (1)

پیامبر فرمود من از شما مزد رسالت نمی خواهم و من از متکلفان نیستم

ما پیامبران و اولیاء از تکلف بیزاریم پس تقوا پیشه کن و صبر و استقامت داشته باش تا خدا تو را از تکلف بی نیاز کند و سرشت ایمانی به تو دهد

و سرگرم غذایی نباش که پایانش مدفوع است و پوشاکی که پایانش پوسیدگی و خانه ای که پایانش ویرانی و مالی که پایانش به ارث ماندن و دوستانی که پایانشان جدایی و عزتی که پایانش ذلت و متانت و هیبتی که پایانش ستم و ناسپاسی و عیشی که پایانش حسرت است


(بحار الانوار ،ج70،ص 394-395)

پ.ن2-از امروز که کم تر از ده روز تا ماه رمضان مانده سعی می کنم تا آخر ماه رمضان هر روز بیایم و یک حدیث برگزیده و  یا یک یادداشت قرآنی بزارم


الهی هبلی کمال انقطاع الیک

نمی دونم چرا خیلی دوست دارم این جمله رو؟

حتی امروز!

15روز مانده به ماه رمضان!

عزیزی می گفت خدا آن قدر بی کار است که بیاید ما را از موهایمان آویزان کند تاب بدهد؟راست می گوید تصویر بانمکی است راستش کمی هم هیجان انگیز است تصور کن از موهایت آویزان شدی ؟!یاد کارتون لاکپشت های نینجا می افتم که از یک جای مهیب آویزان می شدند و بعد هم تاب خوردن و...

اتفاقا با وجود این همه هیجان  که در عصر جدید هست آویزان شدن از مو خیلی هم جذاب است و نه تنها ترس ندارد بلکه با هر بار تکرار شدنش یک نصویر مضحک کارتونی در ذهن آدم می آفریند

ولی اصل مطلب چیز دیگری است یعنی یک نکته می ماند

این که آیا واقعا قرار است جهنمی باشد و هیزمی و دربانی و دم و دستگاه و تشکیلاتی که بعد به قول آن دوست عزیز خدای بی کاری هم استغفرالله باشد که از نوک مویت آویزان کند وتاب بدهد؟

ادامه نوشته

همین:

الهی لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا

پارانوئید خفیف

همیشه عادت دارم قبل از ساعت 8 برسم خونه

نه این که قاون خونمون باشه ها...نه...اگر ساعت 11 هم برسم مامانم می پرسه کجا بودی چرا دیر رسیدی؟9صبح هم برسم همینجوری ...فرقی نمی کنه !قانون و قاعده هم نداره

ولی کلا من همیشه قبل 9 خونه ام

اما دیشب تا از قاسم آباد که اون سر دنیای مشهد حساب میشه رسیدم تا خونه ساعت نزدیک ده بود!

حالا این مهم نیست ...

سوا تاکسی شدم که از تقی آباد تا نزدیک خونه بیام یکهو دوتا جنتلمن با سایز بزرگ تقریبا هیکل بلانسبت فیل از این لوتی هایی که سیبیلای خفن دارن فقط تو تلویزیون نشون می ده سوار ماشین شدن

من شک نداشتم که دزدن وقتی می خواستم بگم آقا پیاده میشم صدام به طرز محسوسی می لرزید!ولی دزد که نبودن هیچ آقایون محترمی بودن ...که موقع پیاده شدن من از راننده خواستن کنار جوی آب نگه نداره...

تو راه که داشتم می رفتم سمت خونه یک خانمی در حال دویدن محکم خورد به مطمعن بودم که این یکی حتما دزد خودم کشیدم کنار تا اومدم گارد بگیرم خانومه عذر خواهی کرد و رد شد!

وقتی رسیدم خونه کسی نبود باید با کلید در باز می کردم و می رفتم داخل خونه یک نفر روبه روی در ایستاده بود و بر و بر منو نگاه می کرد دیگه شک نداشتم که این یکی قرار بپره تو خونه و یک بلایی سرم بیاره چند لحظه مکث کردم اومد جلو و یک آدرس گرفت و رفت...


یک ساعت قبل امتحان

یک ساعت قبل امتحان سالن مطالعه

الف:سلام جزوه بدیع داری

من:آره دارم

الف:من نخوندم میدی برم فتو بگیرم

من:الان؟بیست صفحه اول ببر

الف:نه همش بده !حتما باید بیست بشم

من:اصلا نخوندی؟

الف:نه

من :بیا ببر فتو بگیر

بعد امتحان

من:امتحان چطور بود؟

الف:فکر کنم 25صدم غلط دارم

من(از خودم و زندگیم نا امیدم)

خودکشی کنم؟یا معتاد بشم؟


خون بعضی ها از ما رنگی تر!

حالم بد بود

یک روز قبل 5 ساعت پشت سر هم پیاده روی کردم

گرمازدگی و دکتر و درمانگاه و کوفت و...

رأس ساعت امتحان به جای دانشگاه درمانگاه بودم ...

گفت درست را حذف پزشکی کن سرم وصل کن که فشارت خیلی پایین است!

هی...

دو روز بعد برگه ی حذف را بردم دانشگاه مسئول آموزش میگه خانم این جا دانشگاه آزاد نیست!

بیمارستان که نبودی !

غیبت گذاشتند

نمره ام را صفر دادند

تا عبرت بشود که چون دانشجوی سراسری ام حالم بد نشود ....

گویا خون بعضی ها رنگین تر است

ترک ها به مریض می گویند خسته و به بیمارستان خسته خانه!!!راست می گویند ها...

اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا


خدایاااااااا

دریاب...

دایناسورها هنوز زنده اند

دایناسورها هنوز زنده اند . من نه جغرافیا خوانده ام نه زمین شناسی نه زیست شناسی ...ولی مطمئنم دایناسورها هنوز زندگی می کنند جایی در اعماق روح بشر اصلا مهم نیست که درجه حرارت زمین چند درجه گرم شده...اصلا مهم نیست آیا غذایی برای آن ها پیدا می شود؟!یا نه؟

ولی دایناسورها هنوز زنده اند ،جایی در اعماق ذهن و روح من و شما زنده اند، تنفس می کنند ،سر در می آورند،دهن غره می روند،دندان هایشان را نشانمان می دهند،بوی گند دهنشان را در فضای ذهن و روحمان پخش می کنند...

درست همان لحظه های سرد و بی روحی که یک گوشه کز کرده ایم و نمی دانیم درونمان از سرمای چند درجه لرزش گرفته همان لحظه هایی که آن قدر بی روح و کرخت می شویم که حتی انگشتانمان حال تکان خوردن ندارد

باید مطمعن باشیم که یکی از همان دایناسورهای زمین روحمان سر برآورده تا ببلعدمان !گاهی اوقات اصلا خوش خوشانمان می شود به بدترین نحو ممکن بلعیده شویم که یکی از آن قرمزهای بدرنگش بیاید استخوان هایمان را زیر دندان هایش خورد کند و بعد با آب دهانش مخلوط شویم ...

گاهی اوقات دلمان می خواهد به دایناسورهای زمین روحمان چشمک های موذیانه،گاهی کودکانه و گاهی ناشیانه بزنیم...

وگاهی دلمان می خواهد تبر برداریم و بر سرش بکویم . که البته کار گزافی است مگر تبر من و شما و روح کرختمان چه قدر توان دارد یا تبرمان دونیم می شود یا دست آخر شکست خورده و ناکام مغلوب میشویم

 دایناسور روح من این بار وحشتناک تر از هر چه که در فکرتان بگنجد سربرآورده  با همه ی ناامیدیم باید تبرم را بکوبم بر فرق مغزش دعا کنید فائق آید...تبرم تیز باشد و خدایم ممدکار...

که شکست بر دایناسورها یعنی مرگ...

شب امتحان که می شود...

شب امتحان همیشه یک مقوله ی یکهویی وحشتناک است!

یکهویی از این جهت که هرچند از اول ترم خبر می کند ولی ما(بلا استثنای شما البته ) نمی فهمیم همان شب که می شود می فهمیم حتی روزش هم نمی فهمیم شبش می فهمیم

وحشتناک از این جهت که آن شب را یا نمی توانید بخوابید یا اگر بخوابید ...

اگر نخوابید:مطمِِئنأ اول جزوه ی مورد نظر را باز می کنید !بعد ده بار عمق فاجعه را در نهان خانه ی ذهنتان مرور می کنید .هزار بار از سر به ته و از ته به سر! بعد به استاد مورد نظر چند صد بار فحش های رکیک می دهید بعدتر سعی می کنید آرامش خود را حفظ کنید ...وچند صفحه ای جلو می روید

یکهو یاد فلسفه و... می افتید مطالب را یک جور فلسفی می بینید هر چند واحد فیزیک اتمی باشد و دلتان می خواهد روی همان چند سطرش ساعت ها وقت بگذارید بی خیال دو تا امتحان فردا!

بعد دچار خودبزرگ بینی می شوید آن چنان که آینده ی خودتان را استاد همان درس تصور می کنید و شیوه های آموزشی جدید ابداع می کنید

بعدترش دلتان می خواهد موسیقی دان شوید،یا شاید هم بروید نقاش شوید ...

بعدش خودتان را فحش می دهید که چرا از اول ترم درس نخوانده اید ،مثل بعضی ها برگه های جزوه  را بیست و پنج بار نجویده اید(بلا نسبت اسب)،اصلا چرا نرفته اید تولد ،اه... به این هم می گن زندگی...؟

بعدش ولو میشوید روی تخت و ساعت را قطعا برای بیست دقیقه ی بعد کوک می کنید توی ذهنتان هی مدیتیشن می کنید که بیست دقیقه بخوابید...می خوابید...

ساعت لعنتی زنگ میزند شما با دوتا دست خفه اش می کنید ...هی زنگ می زند...هی خفه اش می کنید..

خواب امتحان هم قطعا می بینید!!!خواب امتحان هم خودش یک مقوله ی فجیع غیر انسانی است که شبیه بمب هسته ای در مغز آدم می ترکد

لعنتی فردا دوتا امتحان وحشتناک دارم وگرنه این قصه ادامه داشت...

در هر صورت این ها تفکرات یک مغز آماس کرده در شب امتحان است که البته قطعا به خودش قول داده است از ترم بعد مثل اسب درس بخواند ...